پس از یک ماه پخش سریالهای سهگانه ماه رمضان، دیر یا زود کار همگی پایان گرفت و به سرانجام رسید و عاقبت خیر و شر شخصیتها و نتیجه داستان هر سه سریال روشن شد. جای خوشحالی دارد برخلاف بسیاری از دیگر پایان بندیها، هر سه مجموعه با برخورداری از داستانی تلخ و گزنده و ماجراهایی عجیب و کمتر روایت شده، خوشایند تعریف شد.
در این بین، بیربط و مرتبط بودن سوژه سریالهای مناسبتی و به خصوص نوع پایانبندی ماجرا و به قولی حرفی که قرار است به بینندگانش منتقل کند، بعد از جذابیت و سرگرمسازی مهمترین کارویژه مجموعهسازی در تلویزیون به حساب میآید. نقدی که بسیاری به مجموعههای ماه رمضان امسال و دیگر سالها وارد میکنند اینکه چرا ارتباط مستقیمی با مبانی دینی و موضوعات معنوی و معرفتی ندارد.
در حالی که هر سوژهای که در بستر خود از خیر و معروف به طریقی سخن به میان آورد و رذایل و شرور را ناخوآگاه نفی کند، حرف دین و آیین را به میان آورده است. در این فرصت به بخشی از نکات قوت و ضعف داستانپردازی و پایانبندی این سه مجموعه ماه رمضان اشارهای میکنیم:
برادرجان
این سریال رمضانی که یکی از پربینندهترین مجموعههای این ماه محسوب میشد، با طرح داستانی تلخ درخصوص حقالناس از شبکه سه مهمان منزل روزهداران شد و توانست بخش قابل توجهی از آرا و نظرات مثبت را به خود جلب کند. مجموعهای که زودتر از دیگر سریالها به انتها رسید و علیرغم شروع و داستانپردازی تلخ و پرماجرای خود، پایانی خوش را برای طرفدارانش به تصویر کشید.
شخصیتپردازی خوب کریم بوستان با بازی استاد علی نصیریان و عاقبت مرگ هدفمند این نقش به خوبی روشن است. آنچه جای سوال و تعجب دارد، شکل داستانگویی سعید نعمتا... و تصویر این روایت به زبان محمدرضا آهنج است. اینکه چرا برای سریالی مناسبتی این همه ضرب و شتم و زبان تهدید و ارعاب در نظر گرفته شده و حتما باید بزرگی میمرد تا همه چیز سرو سامان بگیرد و همه سر جای خودشان بنشینند. چرا نباید کدخدامنشی و گفتگو و مشورت راهحل پایان خوشایند سریالهای ما باشد که بهترین پیشنهاد به آحاد جامعه در مواجهه با چنین مسائلی است.
همین طور این سوال مطرح است که چرا برای یک خط داستانی ساده که گرفتن حق کریم بوستان و خانوادهاش از چند باب مغازه در بازار است، این همه آسمان و ریسمان به هم بافته شده و خرده داستانهای گیرای دیگری که با پیرنگ اصلی قصه همخوان باشد، برای آن در نظر گرفته نشده؟ البته ماجرای توکل آذر و همسرش، حنیف صرافت و خواهرش لیلا، عاطفه نخعی و همسرش رسول نتوانسته چیزی به داستان اصلی اضافه کند که کمتر بیننده و شنونده کلماتی حول و حوش «حقم را بده و حقت را نمیدهم» باشیم.
نقش و شخصیت سه برادر و دیگر آدمهای این مجموعه هم در نوع خود جای سوال دارد. این همه قدرت چاوش، بهعنوان برادر بزرگ با همه خدماتی که سالها برای حمایت از خانوادهاش به خرج داده، همچنان با ارتکاب به انواع کارهای نادرست و خلاف شرع و عرف محبوب و پرطرفدار در دل داستان حضور دارد و در پایان هم تنبیه و تنبه خاصی متوجه او نمیشود و مثل دیگر اعضای خانواده خوشحال و شاد نشان داده میشود. جز کمی شماتت و پشیمانی، چیزی از عاقبت راه نادرستی که چاوش رفته نمیبینیم که جای کمی برای عبرتآموزی و درسگیری اجتماعی میگذاشت.
از یادها رفته
شروع جذاب و دیدنی سریال «از یادها رفته» با حضور خبرساز رضا یزدانی و بازی قابل قبولش، بعد از پایان بخش اول مجموعه توقعات را از ادامه کار بالا برد، ولی نتوانست از پسِ انتظارات برآید و شب به شب مجموعه ماجراهایی از هم پاشیده و نابهسامان را به نمایش گذاشت تا اینکه در قسمتهای جمعبندی با داستانی از هم گسسته و شخصیتهایی گمشده در آبی که به پایان سریال بسته شده، روبهرو میشویم.
خط داستانی مجموعه از یادها رفته با طرح عشق مهراد و مهربانو از نقطه معقولی شروع شد، اما با پیش رفتن قصه بیشتر و بیشتر خیالی فضاسازی شد. سریال برای جا انداختن ارزش حجاب در بستری تاریخی، خردهداستانهایی غیرعادی را تعریف میکند که بود و نبود آنها تاثیری بر روند اصلی روایت و نتیجهگیری پایانی ندارد. به عنوان نمونه خانواده شکوهالسلطنه یکی پس از دیگری و به دلایل نامعقول میمیرند و از داستان حذف میشوند که تاثیر خاصی بر ماوقع ماجراها نمیگذارد.
از طرفی، فراز و فرودهای طراحی شده در دل قصه از قسمتهای آغازین تا روزهای پایانی مجموعه، چه از نظر خط روایی، چه میزانسن و چه از منظر گونه، غیرقابل باور بود. داستان با دختری از فرنگ برگشته به جایی رسید که در صحنههای پایانی سر از بیابان و چاه درآورد که بیشتر یادآور سرگذشت عجیب پیامبران بود تا سرنوشت دختری همعصر ما!
از نقاط سوالبرانگیز داستانپردازی از یادها رفته ذکر چند نمونه برجسته کفایت میکند. مرگ نابههنگام مهراد به عنوان یکی از نقشهای اصلی و ستون دراماتیک از یادها رفته، آن هم بعد از پخش نیمی از کار و عیان شدن کموکاستیهای پرتعداد آن، صدمه زیادی به تصویر خوب داستان زد که دیگر جبران نشد و چیزی بیش از احساس و هیجان بیننده به نظر میرسد. البته این هم به معنای بیعیب و نقص بودن بخش نخست نیست که تنها در میان این همه شلوغی، نقطه قوت و امید کار به حساب میآید. فروغالزمان، خواهر مهراد که در آغاز مجموعه پزشک جراح بیمارستان حسام خان تعریف شده بود به محض مرگ مهراد به قاتلی حرفهای و بیرحم بدل شد. حضور و زیست داستانی فتاح، قاتل حرفهای قصه هم از همه عجیبتر. اینکه هر روز له یا علیه شخص و جناحی، دست به اسلحه میشد و در پایان فروغالزمان را کشت، جای سوال زیادی داشت. عشق قدیمی، اما یک شبه مطرح شده نادر به قمر، خواهر خسرو از آن دست عجایب بود که بسیار پیشتر از این حرفها باید در چند نقطه از مجموعه کدگذاری میشد تا بیننده شب آخری به جای تعجب از این احساس نیمبند، با آنها همذات پنداری کند. چون هر دوی این شخصیتها از همان بخش اول سریال با روند داستان همراه بودند و در شمار شخصیتهای مهمان و فرعی قصه نبودند.
همین طور ضرورت این همه گنجاندن خشم و خشونت، تهدید و شکنجه و مرگ و میر معلوم نیست. اعضای خانواده شکوهالسلطنه و نیز خانواده مهربانو هر یک به طرزی تراژیک و وحشیانه کشته شدند و از بین رفتند. نویسنده و کارگردان برای نمایش آسیبهای از یاد رفتن معروفی، چون حجاب میتوانستند به جای نمایش روی تلخی ماجرا، با استفاده افراطی از خشونت چهره دوره رضاخانی، بعد مثبت گسترش حجاب در جامعه را برجسته کنند تا به صورت ناخودآگاه منظورشان را منتقل کنند.
از طرف دیگر، درست است که نیاز به قهرمان حلقه مفقوده آثار هنری ماست؛ اما چگونه و با چه مختصاتی؟ حضور اغراقآمیز خسرو و نادر سر همه صحنههای حساس و نجات مهربانو از دست بدخواهانش به قول خود اتابک میرزا در قسمت پایانی، که «دیگه تا کی قراره لحظه حساس ماجرا کسی از راه برسه و نجاتت بده»، ناباورانه است. خسرو خانی که همه مجموعه نفهمیدیم با آن گذشته سیاه و سرنوشت رازآلود، چرا این قدر خوب و سفید تعریف شده یا این که چطور چند قسمت طول میکشد که مهربانو درگیر یک مصیبت جدید و دربند دار و دستهای شود و خسرو مثل صاعقه او را حتی در دل چاهی در بیایان یا بالای طناب دار در یک خانه خرابه پیدا میکند و نجات میدهد.
از سویی، بیننده با معجونی از گونههای مختلف مواجه بود که در بسیاری از قسمتها به هم آمیخته و دستپختی ناهمگون و غیرقابل خوردن را برای مذاق تماشاگر تهیه دیده بود. سیناپس نسبتا طولانی اول از یادها رفته، بهشدت دراماتیک بود و دل و دیده مخاطبان را با خود همراه کرد و رفتهرفته این تِم در دل دیگر گونههایی، چون ماجراجویی، تراژدی، پلیسی، وحشت، خیالی، تاریخی و بالاخره در قسمت پایانی وسترن هضم شد و تنها در دو قسمت نهایی دوباره عاشقانه مهربانو و خسرو پررنگ شد. به خاطر همین یکدست نبودن، هیچ کدام از این گونهها درست پرداخت نشده و به چهره مجموعه لطمه وارد کرده است. درگیریهای مهربانو با عوامل سیاسی و حکومتی، اره و تیشه گرفتنهای بیمورد او با خسرو مهرگان در کنار تعقیب و گریزهای نامعقول فروغ الزمان با قاتلان مهراد و نیز حضور معمایی نادر پشت پرده همه ماجراها و... موجب سردرگمی تماشاگر شدهاند.
نکات فنی کار هم به سهم خود زمینهساز بخشی از این کمبودها شده است. استفاده از تکنیک کروماکی در جایجای کار بهخصوص صحنههای مربوط به حرم مطهر رضوی و فیلمبرداری روی خودروها از کار بیرون زده بود. این نقصان در سکانسهای پایانی بیش از هر جای دیگری به چشم میآمد، صحنه مواجهه و تیراندازی نیروهای اتابک میرزا و خسرو، تصنعی و آبکی طراحی و تصویربرداری شده بود. با وجود زمان خوبی که کارگردان و عوامل سریال از یادها رفته از سال ۹۶ برای آمادهسازی و تولید کار داشتهاند، داستانپردازی و تصویربرداری ضعیف خیلی از سکانسها به خصوص در چند قسمت پایانی توجیهناپذیر است. قسمت نهایی که کاملا سرهمبندی شده بود و مثل قطعات پازلی از هم پاشیده به نظر میرسید که کمترین میزان انسجام میان بخشهای مختلف کار، شخصیتها و خرده داستانها احساس میشد. مثل خیلی از کارهای سینمایی و تلویزیونی که بازیگران خوب از یادها رفته بار کم و کاستیهای دیگر اجزای مجموعه را میکشند، بازی خوب حسین یاری و هنرمندان پیشکسوت کار تا حد زیادی نقاط ضعف کار را پوشاندهاند.
دلدار
اما مجموعه «دلدار» با ملودرامی اجتماعی و دغدغهمدار برای جوانان پا را پیش میگذارد و در ادامه ماجراجویی شخصیتهای پرتعداد خود سمت و سوی دیگری میگیرد. به خاطر گره سختی که با قتل غیرعمد آرش جوانمردی به بافت ماجرا میافتد، در شبهای آخر پخش سریال که بیش از دو سریال دیگر رمضان به طول میانجامد، بازار گمانهزنیها و حرف و حدیثهای مخاطبان را در فضاهای مجازی داغ میکند که خود گویای پیوند خوردن و همراهی مخاطبان با مجموعه برادران محمودی دارد.
با این حال این مجموعه هم به اندازه خود نقاط ضعف زیادی چه از نظر داستانپردازی و چه تکنیکی و تولید دارد. مهمتر از همه این که آن قدر کلیت قصه تلخ و پراتفاق خلق و تصویرسازی شده و بیخود و بیجهت در مدت ۲۹ قسمت کش میآید که در چند سکانس ظاهرا خوشایند پایانی چیزی از تلخکامی بینندگان نمیکاهد.
از طرف دیگر اگر از تکرار دیالوگها و صحنههای تکراری و بیفایده دلدار مانند دیالوگ هما، مادر کامیار یا گفتوگوی تکراری میان آرش و دوستش صالح با اغماض بگذریم، خلأهای پرداخت داستانی خیلی خوشایند نیست و مدام بیننده را از دل کار بیرون میآورد و به چرایی این کمبودها در دل قصه فکر کند. مسائل اقتصادی که زیربنای داستان جوانان دلدار تعریف شده، با کشته شدن پژمان شریفی، بهتدریج کمرنگ و دیگر در آخر سریال گم میشود. شاید مهمترین نقطه ضعف سریال که کل داستان روی آن سوار شده و محل بحث و چالش بینندگان بود، این بود که آیا از لحاظ حقوقی قتلی که آرش مرتکب شد اعدام داشت؟! برادران محمودی از پاسخ به این بخش به راحتی گذشتند و حکم اعدام را قطعی کردند در صورتی که نوع درگیری آرش و پژمان به گونهای بود که صدور حکم اعدام برای آرش را قدری سخت میکرد.
از دیگر خلل و فرج این داستان بعد از وقوع قتل، همه آدمهای سریال از خواهر و مادر و نامزد و دوست آرش گرفته تا پدر پژمان و حتی دکتر خانوادگیشان فهمیدند که آرش رفتار عجیب و غریبی و مشکوکی دارد به جز نیروهای آگاهی که به قول خودشان، همواره در حال بررسی شواهد و مدارک قدیمی بودند و نه گشتن دنبال شواهد جدید و یافتن مقصر اصلی. به خصوص در شرایطی که تقریبا مطمئن بودند امیر گودرزی (یا همان سامان افضلی) مجرم و مقصر نیست.
از آن جالبتر بدیهی بودن و مفروض دانستن قتل غیرعمد آرش برای همه بود. بر این اساس، سرنوشت شخصیتهای قصه هم با توجه به وزن نقش و حضورشان در دل ماجرا به ویژه در قسمتهای پایانی درست اتفاق نیفتاد. سامان که ظاهرا جزو نقشهای دست دوم و البته منفی سریال بود، اما در حقیقت بار همه سریال را بر دوش میکشید و همه اتفاقات را رقم میزد، ولی به شکلی معجزهآسا در آخر کار با کمترین تاوان و مجازاتی سربلند و شاد از دل بلاهایی که سر بقیه درآورده بود، بیرون آمد. مثل آرزوهایش، مسؤول ماهیسرا شد، با شادی ازدواج کرد و حسابش را با آقا قاسم تسویه کرد!
یکی دیگر از شخصیتها و عاقبتهای جالب داستان، شادی بود که واقعا شاد و خوشحال خلق شد و به نمایش درآمد. او هم مثل سامان یک پای درگیریهای شکل گرفته برای آرش و دیگر افراد سریال بود، اما در کل مجموعه فقط به دنبال عشق خود و در حالی که برادرش مرتکب قتل شده و در زندان است، پیگیر ازدواجش با سامان بود! همین طور شخصیت پونه، خواهر پژمان بیست و چند قسمت روی تخت نشسته و به پدر و برادرش زنگ میزند و احوالپرس است و به یکباره سر پا میشود و سر رشته امور را به دست میگیرد و....
از این همه بگذریم، شخصیت و بازی خوب رونا نظری و آرش جوانمردی نقاط قوت دلدار بود که موجب پیگیری بیشتر بینندگان میشد. آرش داستان نشان داد، میتوان نخبه بود و درس را برای امرار معاش خانواده رها کرد. میتوان عاشق شد و این عشق را به عشق بالاتری که مادر است، ترجیح داد و همین طور حتی ممکن است چنین فرد پاک و سفیدی دست به جرم بزرگی، چون قتل بزند، ولی همه راهها را بهروی خود نبندد و باز هم راه درست را انتخاب کند و به زندگی بازگردد. همین طور رونا، دختری که علیرغم همه ناملایمات و مخالفتها، پای عشق خود ایستاد و حتی با گذشتن از ازدواج با آرش او را همراهی کرد و در نتیجه با صبر و شکیبایی پیشه کردن و حفظ کردن امید خود در همه حال، پایان خوشی را هم برای خود و هم آرش و وابستگانش رقم زد.
علیرغم نکات یادشده، روشن است که با در نظر آوردن کارهای درخشان برادران محمودی در سینما و نیز فرم متفاوت، جدید و جالب مجموعهسازی آنها باید همچنان چشمانتظار کارهای ارزشمند و قویتر این دو برادر هنرمند در آغاز راه سریالسازی در رسانه ملی باشیم.
جامجم
به گزارش مهر، شب گذشته شنبه ۱۸ خرداد قسمت هفتم از مرحله دوم برنامه «عصر جدید» روی آنتن شبکه سه رفت و احسان علیخانی بعد از حدود ۳۰ قسمت به شبهه نسبت به حضور برخی از شرکتکنندههایی که قبل از این مسابقه هم در فضاها و مدیومهای رسانهای دیگر دیده و به تعبیر دیگر کشف شده بودند، پاسخ گفت.
وی به شعارهای برنامه «عصر جدید» اشاره و عنوان کرد: ما در برنامه سه شعار «کشف شدن»، «دیده شدن» و «رسیدن» را داریم که برای هر سه هم خیلی نقشه کشیدهایم.
علیخانی با کنایه به انتقادات از حضور شرکتکنندههایی که قبل از حضور در این برنامه کشف شده بودند، گفت: نکتهای که من و همکارانم در این چند وقت خیلی شنیدهایم این است که عوامل «عصر جدید» خیلی زبل نباشید برخی از شرکتکنندهها قبلاً یک جایی یک اتفاقی به صورت محلی، استانی یا کشوری برایشان افتاده و کشف شدهاند پس شما آنها را کشف نکردهاید و قبلاً کشف شده بودند.»
وی سپس به این انتقاد اینگونه پاسخ داد: ما هیچ محدودیتی برای حضور هیچ کسی نداریم. هر کسی بخواهد میتواند روی این صحنه قرار بگیرد حتی اگر حسین رضازاده یا بهترین بازیگر جشنواره فجر باشد، اگر میتواند اینقدر جسارت داشته باشد که روی این صحنه قرار بگیرد و وارد این چالش شود که با ۹۰ درصد افراد آماتور رقابت کند قدمش روی چشم ما و این صحنه در اختیارش قرار میگیرد.
مجری برنامه «عصر جدید» در بخش دیگر به قهرمانان و برگزیدههای رشتههای مختلف اشاره و اظهار کرد: ما چقدر آدم سراغ داریم که کمدهایشان پر از کاپ، مدال و لوح تقدیر است اما کسی نمیشناسدشان و نهایت کسی که به این کاپها علاقمند است عمه آنهاست که او هم احتمالاً میگوید کاش به جای کاپ طلایی، رنگ نقرهای میگرفتی تا به جای شکلات خوری میگذاشتی جلوی مهمانها، یعنی حتی فرد نمیداند چرا کاپ گرفته است!
علیخانی به ناشناخته بودن این افراد اشاره و عنوان کرد: این خیلی سخت است برای کسی که میداند استعداد دارد اما رها شده است و کسی اسم او را نمیداند.
وی در پایان سخنانش یک بار دیگر بر شعار سوم تاکید کرد و گفت: شعار سوم و نهایی ما این است که این صحنه برای کسانی است که به جایی که مستحق آن هستند، نرسیدهاند.
علیخانی این توضیحات را بعد از حدود ۳۰ قسمت که از آغاز پخش برنامه میگذرد مطرح کرد و این توضیح حتماً میتواند رویکرد برنامه را نسبت به حضور بسیاری از شرکتکنندهها در ادامه این برنامه روشن کند.
البته سخنان علیخانی پرسشهای دیگری را نیز پیش میآورد که به طور مثال افراد شناخته شدهای مثل حسین رضازاده (اگرچه حتی در حد یک مثال) چرا باید در رقابت با آماتورها خود را به چالش بکشند و ماحصل آن برای برنامه عصر جدید چه میتواند باشد؟ از طرف دیگر ممکن است این سخنان این احتمال را بوجود بیاورد که هیچ کاپ و مدال و تجلیلی ارزش ندارد تا وقتی که مردم فرد را بشناسند!
اگرچه بازتعریف رویکرد «عصر جدید» در دعوت از حرفهایها اقدام به جایی بود اما این احتمال را یک بار دیگر قوت بخشید که «عصر جدید» بیشتر فضایی برای «مشهور شدن» و «چهره شدن» است تا کشف استعدادهای تازه؛ مگر اینکه علیخانی در قسمتهای بعد توضیح دهد که شعار سوم برنامه یعنی «رسیدن» چگونه قرار است برای همه شرکت کنندگان محقق شود.
به گزارش ایسنا، فیلم اسپانیایی زبان «همه میدانند» جدیدترین ساخته اصغر فرهادی که تاکنون به فروش ۱۸ میلیون دلاری در گیشه جهانی سینما دست یافته است از تاریخ ۸ مارس ۲۰۱۹ نیز اکران خود را در سینماهای بریتانیا آغاز کرده است و بنا بر انتخاب گاردین در میان برترین آثار سینمایی اکران شده در این منطقه قرار گرفته است.
این فیلم با بازی «خاویر باردم» و «پنه لوپه کروز» اولین نمایش جهانی خود را به عنوان فیلم افتتاحیه هفتاد و یکمین جشنواره فیلم کن و در بخش رقابتی این رویداد سینمایی تجربه کرد.
در خلاصه داستان فیلم «همه میدانند» آمده است: کارولینا برای دیدار با خانوادهاش از آرژانتین به زادگاهش اسپانیا بازمیگردد. در این سفر که پیشبینی میشد به تجدید دیدار اعضای خانواده خلاصه شود، رویدادهای غیرمنتظرهای به وقوع میپیوندد که بر روند زندگی کارولینا تأثیر میگذارد.
علاوه بر «پنهلوپه کروز»، «خاویر باردم» و «ریکاردو دارین» بازیگر مطرح آرژانتینی، «ادوارد فرناندز»، «باربارا لنی»، «الویرا مینگز»، «ایما کوئستا»، «روژه کاسا مایور» و «رامون بارهآ» از دیگر بازیگران اصلی هشتمین فیلم بلند فرهادی هستند.
فیلم برنده اسکار «سوگلی» به کارگردانی «یورگس لانتیموس»، «یک عشق غیرممکن» ساخته «کاترین کورسینی»، مستند «هیل کانتی امروز صبح، امروز بعد از ظهر» ساخته «رامل رأس»، «تخریبگر» ساخته «کارین کوساما» با بازی «نیکل کیدمن»، فیلم آمریکایی «معاون» از «آدام مککی»، فیلم کرهای «سوختن» از «لی چانگ دونگ»، کمدی سیاه «هرگز میتوانی مرا بخشی» از «ماریل هلر»، «همه چیز درست است» ساخته جدید «کنت برانا» با بازی «جودی دنچ»، فیلم برنده اسکار «اگر خیابان بیل میتوانست حرف بزند» ساخته «بری جنکینز»، «کفرناحوم» از کارگردان لبنانی «نادین لبکی»، فیلم سوئدی «مرز» ساخته علی عباسی کارگردان ایرانی تبار، «دختر» ساخته «لوکاس دونت» از بلژیک، «ما» دنباله فیلم «برو بیرون» از «جردن پیل»، «گورستان حیوانات خانگی» به کارگردانی «کوین کولش» و «دنیس ویدمیر»، «برادران سیسترز» ساخته جدید «ژاک اودیار» فرانسوی، فیلم پرفروش و ابرقهرمانی «انتقام جویان: آخر بازی»، «خاکستر خالصترین سفید است» از «ژیا ژانگکه» کارگردان مطرح چینی و فیلم جدید «علاءالدین» محصول دیزنی نیز از در فهرست برترین آثار اکران شده ۲۰۱۹ در بریتانیا قرار دارند.
«همه میدانند» از تاریخ اول ژوئن اکران خود را در سینماهای ژاپن آغاز کرده است.
به گزارش صبا به نقل از مشاور رسانهای فیلم سینمایی «سرزمین آبی»، عوامل و بازیگران فیلم سینمایی «سرزمین آبی» به کارگردانی علی فخرموسوی و تهیهکنندگی سیدرضا محقق که در قالب یک پروژه مشترک میان ایران و اروپا ساخته میشود، مشخص شدند.
این فیلم به صورت کامل در داخل ایران فیلمبرداری میشود و مراحل پس از تولید آن در چند کشور اروپایی انجام خواهد شد.
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: دکتر آرش پیرو، پس از مشکلاتی، تهران را به مقصد روستایی مرزی ترک میکند. دکتر در روستا به کشف پازلهایی از گذشته میپردازد.
محمدرضا رهبری، منوچهر آذر، بهزاد دورانی، سحر عبدالهی، فریبرز علیاکبرپور، محمد جهانشاهی و آرزو ابیزاده بازیگران «سرزمین آبی» هستند.
دیگر عوامل این فیلم سینمایی عبارتند از نویسنده و کارگردان: علی فخرموسوی، دستیار اول کارگردان و مدیر برنامهریزی: محمد بدرلو، دستیار دوم کارگردان: فریبرز علیاکبرپور، منشی صحنه: لیلا مربی، مدیر فیلمبرداری: امیر معقولی، عکاس: حسام خلوصی، طراح صحنه و لباس: علی مربی، طراح گریم: پدرام زرگر، صدابردار: علیرضا کریمنژاد، مدیر تولید: محمدرضا عزتخانی، مدیر روابط عمومی و مشاور رسانهای: مریم قربانینیا، مدیر تدارکات: روحالله خلجی و مسعود ریگی، تهیهکننده: سید رضا محقق، جانشین تهیهکننده: هادی دیباجی، سرمایهگذاران: سید صابر تقیزاده و کمپانی الکسیدا (oleksida).
«سرزمین آبی» به زودی وارد مرحله تولید میشود.
چقدر زمان می برد تا یک بازیگر زن بتواند خود را برای نقش دشواری آماده کند که ایفای آن نیازمند قدرت بدنی یک ورزشکار است؟ طبق صحبت هایی که ستاره های زن هالیوودی در مصاحبه های خود داشته اند، ۵ تا ۶ بار تمرینِ ۴ تا ۶ ساعته در هفته برای بازیگری که باید نقش یک سرباز یا جنگجو را ایفا کند، برنامه ای کاملاً معمول و عادی محسوب می شود. بعضی بازیگران هم باید روی توده ی عضلانی خود کار کنند، مثلاً تسا تامپسون برای یکی از نقش هایش مجبور شد حدود ۷ کیلوگرم وزن اضافه کند.
در ادامه به بازیگران زن هالیوودی ای می پردازیم که برای ایفای نقش جنگجویان، تحت سخت ترین تمرینات ورزشی قرار گرفتند.
۱- امیلی بلانت- لبه فردا (Edge of Tomorrow)
اصلی ترین هدفی که در تمرینات ورزشی بلانت دنبال می شد، بالا بردن قدرت بدنی، استقامت و انعطاف پذیری مفصل های او بود. او باید یک لباس زرهی ۲۹ کیلوگرمی به تن می کرد، درون آن جلوی دوربین بازی می کرد و سعی می کرد که صدمه نبیند. بلانت در مصاحبه ای گفته: «من تا جایی که می تونستم تمرین کردم و خودمو آماده کردم ولی روز اول که رفتم سر کار، وقتی اون لباس رو پوشیدم، فقط به این فکر می کردم که خدایا الانه که بزنم زیر گریه.»
۲- آلیشیا ویکندر- مهاجم مقبره (Tomb Raider)
ویکندر برای آنکه بتواند قبل از شروع فیلمبرداری به اندام مورد نظر برای نقشش، «لارا کرافت»، دست پیدا کند، ۷ ماه تحت تمرین قرار گرفت. مربی ویکندر برنامه ی ورزشی ویژه ای برای او تعیین کرد تا آمادگی بدنی یک ورزشکار حرفه ای را پیدا کند. با شروع تمرینات، عملکرد ویکندر باعث تعجب مربی اش شد. نظم و انضباطی که از دوران آموزش در مدرسه ی باله در ویکندر شکل گرفته بود به او کمک کرد بتواند برنامه ی سخت ورزشی اش را تحمل کند. این تمرینات شامل ۶ بار در هفته وزنه زدن، ۲ تا ۳ بار کوهنوردی و ۴ بار در هفته تمرینات بوکس می شد.
۳- زویی سالدانا– فراتر از پیشتازان فضا (Star Trek Beyond)
سالدانا در دسامبر ۲۰۱۴ صاحب یک دو قلو شد و مجبور شد خیلی زود خود را برای بازی در فیلم «فراتر از پیشتازان فضا» آماده کند. این بازیگر تقریباً تمام سال ۲۰۱۵ را مشغول کار بر روی اندامش بود. چون سالدانا از تمرین با تردمیل خوشش نمی آید، مربی اش برنامه ی ورزشی ای برای او طراحی کرد که شامل رقص و بوکس می شد.
بعد از ۹ ماه تلاش و تمرینات سخت، سالدانا موفق شد لباس مخصوص نقشش، «گامورا»، را به تن کند. سالدانا که از این موضوع بسیار خوشحال بود، در اینباره گفت: «این عین حقیقته، مامانای دنیا، اگه من تونستم، شما هم میتونین.»
۴- بری لارسون- کاپیتان مارول (Captain Marvel)
لارسون در حقیقت چندان از ورزش در باشگاه خوشش نمی آمد و بیشتر روی ذهنش کار کرد تا بدنش. او برای آنکه بتواند به اندام یک ابرقهرمان دست پیدا کند، با یک مربی کار کشته ۵ بار در هفته، به مدت ۹ ماه، تمرین کرد و به مرور قوی تر و قوی تر شد. هر جلسه ی تمرین او ۴ ساعت زمان می برد.
۵- گل گدوت- زن شگفت انگیز (Wonder Woman)
گدوت که در زمان بازی در فیلم «سریع و خشن» (fast and the Furious) اندام باریکی داشت برای بازی در نقش «دایانا پرینس» در فیلم «زن شگفت انگیز» مجبور شد تغییرات جدی ای در اندام خود ایجاد کند. تمرینات ورزشی گدوت از ۶ ماه قبل از شروع فیلمبرداری فیلم آغاز شد و هر روز به مدت ۶ ساعت انجام می شد. او در مصاحبه ای در اینباره گفته: «۲ ساعت تو باشگاه ورزش می کردم، ۲ ساعت تمرین کورئوگرافی مبارزه می کردم و ۲ ساعت هم اسب سواری می کردم، که خیلی سخت بود.»
۶- شارلیز ترون- بلوند اتمی (Atomic Blonde)
ترون به قدری در نقش مأمور اِم آی سیکس عالی ظاهر شد که در جریان جلسات تمرین، تغییراتی در فیلمنامه ی فیلم «بلوند اتمی» داده شد، چون سازندگان فیلم متوجه شدند به لطف توانایی های ترون می توانند سکانس های مبارزه ی فیلم را پیچیده تر و سخت تر طراحی کنند. تا قبل از آن، عوامل فیلم خود را آماده کرده بودند که تا جایی که لازم باشد سکانس ها را تکرار کنند و در نهایت همه ی برداشت های ناموفق را حذف کنند. اما وقتی دیدند که ترون خیلی سریع حرکات رزمی را یاد می گیرد، برنامه ی خود را تغییر دادند. ترون توانست ۲۰ حرکت رزمی را بدون اینکه حتی نیازی به تکرار برداشت شود، انجام دهد.
گرچه این فیلم بدلکار هم داشت، اما ۹۸ درصد صحنه هایی که برای بدلکاران در نظر گرفته شده بود را خود ترون بازی کرد، به استثنای صحنه هایی که باید از روی پله ها سقوط می کرد یا از ارتفاعی می پرید.
۷- دیزی ریدلی- جنگ ستارگان (Star Wars)
ریدلی با نقش «ری» در فیلم «جنگ ستارگان» به شهرت رسید؛ او تا پیش از آن، فقط چند باری در سریال های تلویزیونی و فیلم های کوتاه حضور پیدا کرده بود. او برای آنکه بتواند به اندام یک مبارز دست پیدا کند، ۵ بار در هفته و هر بار ۵ ساعت تمرین می کرد. برنامه ی ورزشی او شامل کوهنوردی، کیک بوکسینگ و وزنه زدن می شد. قبل از فیلم «جنگ ستارگان»، ریدلی هرگز هیچ کدام این ورزش ها را انجام نداده بود.
۸- تسا تامپسون- ثور: راگنراک (Thor: Ragnarok)
تامپسون برای آنکه به یک والکری تمام عیار تبدیل شود، مجبور شد با ۶ بار تمرین در هفته، توده ی عضلانی بدنش را بیشتر و حدود ۷ کیلوگرم وزن اضافه کند. مربی تامپسون حتی برنامه ی غذایی آشپزها را کنترل می کرد تا مطمئن شود او غذای مناسبش را می خورد. تامپسون باید به اندازه ی کافی سبزیجات و مواد غذایی کربوهیدرات دار می خورد و مقدار متعادلی پروتئین دریافت می کرد.
۹- مارگوت رابی- من تونیا هستم (I, Tonya)
رابی خود همیشه اندام متناسبی داشته اما او برای بازی در نقش یک اسکیت باز نمایشی، مجبور شد تحت یکی از سخت ترین تمرینات زندگی اش قرار گیرد. رابی چندین و چند ماه، ۵ بار در هفته و هر بار ۴ ساعت تمرین می کرد. او باید در این تمرینات توده ی عضلانی خود را افزایش می داد و در کنار یک کورئوگرافر حرفه ای، اسکی روی یخ را یاد می گرفت.
منبع:روزیاتو